و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم