پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد