قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده