او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
من آب فرات را مکدّر دیدم
او را خجل از ساقی کوثر دیدم
گاهی به حضور مهر، ای ماه برو
تا جاذبهٔ سِیْر الیالله برو