تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم