قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده