پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود