شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

شهید آمد

پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیس‌تر، بال و پرش تازه

تنش عطر تشّهد دارد و انگار می‌روید
به لب‌ها ورد و تسبیح نماز آخرش تازه

نپوسیده به پیشانی او سربند «یازهرا»
به روی لب تو گویی ذکر حیدرحیدرش تازه

من و تو زندگانِ مرده و پوسیده‌ایم، اما
یکی برگشته از میدان که جسم پرپرش تازه

چه معصومانه لبخندی‌ست بر لب‌های او، گویی
که می‌خندد به روی مادرِ غم‌پرورش تازه

و مادر در بغل او را کشیده نوحه می‌خواند
به میدان آمده گویی علی‌ِّ اکبرش تازه

دل بی‌باورانِ خاک هرگز می‌کند باور
پس از چندین و چندین سال مردی باورش تازه؟!...