او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت