ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد