شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

لطف جاری

کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستی‌ست لطف جاری او

بزرگ آینۀ قدرت خدایِ بزرگ
که شاهد است جهان بر بزرگواری او

امام پنجم و معصوم هفتم آن مولا
که چرخ یافته رفعت، ز خاکساری او

بر او سلام که باشد سلام پیغمبر
گواه روشن فضل و طلایه‌داری او

جهان علم بُوَد یادگار او، صد حیف،
به درد و داغ نوشتند یادگاری او

ز کربلا سند زنده‌ای به کف دارد
گواه من دل خونین و اشک جاری او

هزار خاطره دارد ز راه کوفه و شام
ز مهربانی زینب، ز غمگساری او

پیاده رفتن او پای نیزۀ سرها
مصیبتی‌ست که پیداست ز آه و زاری او

به دل ز داغِ بسی کشته، زخم کاری داشت
عدو ز زهر، نمک زد به زخم کاری او

هشام دست به آزار حضرتش بگشود
چو دید در ره اسلام، پایداری او

ره شکنجه و تبعید او گرفت چو دید
قرار دولت خود را به بی‌قراری او

مهی که بوسه زند بر رکاب او خورشید
فتاده در کف دشمن، رکاب‌داری او..

شرار زهر ستم همچو شمع آبش کرد
که یافت رنگ خزان، چهرۀ بهاری او

دلا بسوز ز داغش که خویش فرموده‌ست
به حاجیان که بگیرند سوگواری او..

خدا کند که بیفتد قبول درگاهش
غم «مؤید» و اخلاص و جان‌نثاری او