شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آهِ آینه‌ها

ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کرب‌وبلای حرمت

در هوای محن‌آلودۀ غربت، آید
عطر گل‌های بهشتی ز فضای حرمت

شمعدان‌ها همه در سوز و گداز از داغت
تیره از آهِ مَلَک، آینه‌های حرمت

می‌شود خاطرۀ غربت زهرا ترسیم
خلق را در نظر از حال و هوای حرمت

برسد بوی خدایی، بوزد عطر بهشت
هر طرف باز شود پنجره‌های حرمت

یادِ روزی که شهادت به رخت در وا کرد
شور و غوغاست به پا در همه جای حرمت

مهدی‌ات زائر و ای کاش که می‌دانستم
که گذارد قدم آن ماه،‌ کجای حرمت

یادِ آن روز که شد روضۀ تو کرب‌وبلا
شاهد کرب‌وبلایت، شهدای حرمت

دولت آل علی تا به ابد پاینده‌ست
این بُوَد در همه اَدوار صدای حرمت

پایۀ هستی دشمن ز پی افتاد اینجا
ای برافراشته تا عرش بنای حرمت

هر چه کردند نشد کم ز شکوهت مولا
باز هر روز شد افزوده صفای حرمت

یا رضا از سر این مُلک نگردد کوتاه
سایۀ مرحمت‌آمیزِ لوای حرمت

هدیه کرده‌ست «مؤید» به غزالان حرم
غزلی را که سروده‌ست برای حرمت