سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید