بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت