ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست