به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو