بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
ز موج اشک به چشمم، نگاه زندانیست
درون سینهام از غصّه، آه زندانیست
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد