ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست
باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بیگنبدِ تو، باز رهایت
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را