جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بیبالوپریها
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده