از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید
هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
امشب که با تو انس به ویران گرفتهام
ویرانه را به جای گلستان گرفتهام
همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گرهگشای تو
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
ای همه خلق جهان، شاهد یکتایی تو
دل ما، بیتِ الهی ز دلآرایی تو
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد