شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آن مرد ناشناس...

تق تق...کلون در...کسی از راه می‌رسد
از کوچه‌های خسته و گمراه می‌رسد

مانند آفتاب هم آواز نخل و چاه
از کوچه‌های کوفه، شبانگاه می‌رسد

دستی به شانه دارد و چشمی به آسمان
شب مویه‌هاش تا به سحرگاه می‌رسد

تق...تق...کلون در...ولی امشب نیامده‌ست
ردّ صداش از ته آن چاه می‌رسد

امشب، دوباره خیره به درگاه مانده‌ام
یعنی...دوباره مرد، به درگاه می‌رسد؟

مادر! سکوت خانه مرا می‌کُشد بگو
آن مرد ناشناس کی از راه می‌رسد؟

آن مرد ناشناس که شب نان می‌آوَرد
آن مرد ناشناس که با ماه می‌رسد؟