شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آیینهٔ عبرت

چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است

آن که انگیزه‌اش از جنگ، غنیمت باشد
با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

داد و بیداد که در قلب طلا آهن بود
چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست
جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست

یک به یک در ملأ عام و نهانی رفتند
همه دنبال فلانی و فلانی رفتند

همه رفتند غمی نیست علی می‌ماند
جای سالم به تنش نیست ولی می‌ماند

در دل جنگ نه هر خار و خسی می‌ماند؟
جگر حمزه اگر داشت کسی می‌ماند

مرد مولاست که تا لحظهٔ آخر مانده
دشمن از کشتن او خسته شده، درمانده

مرد آن است که سر تا به قدم غرق به خون
آن چنانی که علی از اُحُد آمد بیرون...