دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
پوکههای گلوله را آری
پدر از آسمان فرستادهست
عید آن سال، حوض خانهٔ ما
گل نداد و گلولهباران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکههای گلوله گلدان شد
پدرم تکهتکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش
سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش
پدرم کنج جانماز خودش
بینیاز از تمام خواهشها
سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزشها
روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود
پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود...