شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

السلام علیکم

نی، ناله کرد و باز ترنّم، شروع شد
فصلِ هبوطِ آدم و گندم، شروع شد

دریای بی‌کران شهادت، که موج زد
طوفان نوح بود و تلاطم شروع شد

از بِرکهٔ غدیر، مُحرّم طلوع کرد
سرمستی حبیب هم از خُم شروع شد

باران اشک شیفتگان غم حسین
«تا گفتم: اَلسَّلامُ عَلیکُم شروع شد»

روح دعا، به نام اباالفضل چون رسید
غوغایی از توسّلِ مردم شروع شد

وقتی گلوی نازک گل، شد نشانِ تیر
لبخند باغبان و تبسم شروع شد

از اشک و خون، اگرچه وضو می‌گرفت عشق
از تربتِ شهید، تیمّم شروع شد

ای آسمان! مصیبت عظمایِ اهل‌بیت
از قتلگاهِ عصمتِ پنجم شروع شد

فصل به خون نشستنِ گل‌های باغ وحی
از آیهٔ «لِیُذهِبَ عَنکُم» شروع شد

با آن‌که باغِ گل به محبت نیاز داشت
با تازیانه، ناز و تنعّم شروع شد

وقتی دلِ ستارهٔ محمل‌نشین شکست
با ماه رویِ نیزه، تکلم شروع شد