شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

امام‌نامه

به سویت آمده‌ام جذبه‌ای نهان با من
چه کرده‌ای مگر ای شور ناگهان! با من؟..

به سویت آمده‌ام از هوای شاهچراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من

به سویت آمده‌ام از مسیر جادۀ ابر
کویرها به هوایت نفس‌زنان، با من

از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطشِ ماه جمکران با من

از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من

به مشهد آمده‌ام، نبض‌نبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حَسّان، دوان دوان با من..

هزار حافظ و سعدی غزل‌سُرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامه‌خوان با من

ولی به وصف تو باید امام‌نامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من..

به یک قدم منم و شاعری که کهنه‌سراست
به یک قدم عطش شاعری جوان با من..

به پیشت آمده‌ام، با لبان مضمون‌ساز
کلیم و صائب و بیدل نقاره‌خوان، با من

شبیه شعر، تو را بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان با من

مگر ستارۀ مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟

نه من به پای زیارت دویده‌ام تنها
که رو به توست: زمین با من و زمان با من

به سمت مبدأ تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من

درخت‌ها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گل‌فشان با من..

من از مکان تحیر رسیده‌ام اینجا
به جستجوی تو جان‌های لامکان با من

من از زمین محبت به سویت آمده‌ام  
اگر چه در سفر توست، آسمان با من

به دستگیر ملائک رسیده‌ام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من

من ایستاده‌ام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من

من ایستاده‌ام اینجا کنار ثقل جهان
ملال‌نامۀ تقدیر اِنس و جان با من

من ایستاده‌ام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظۀ گلدسته و اذان با من

به خلسه دست رساندم به نقره‌کوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زائران با من

درود! ای نفست روح‌بخش سینۀ ما!
سلام! ضامن نام تو بی‌امان با من!

تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ، صد تنه رو آورد گمان با من

تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من..

ببین بدون تو و سفرۀ ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟..

ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من..

به خود می‌آیم و یک بغض... آب می‌نوشم
هزار چشمه عطش می‌زند فغان با من

زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من

بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من

درود حس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من

سفر تمام شد و در کنار سفرۀ صبح
نشسته‌ام من و یک داغ بی‌نشان با من..