این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
«لا تقربوا الصلوة...» مخوان، بر همش مزن
این سُکر اگر به هم زده نظم صفوف را...
میترسم از صفای حرم باخبر شود
حاجی و نیمه کاره گذارد وقوف را
این واژهها کماند برای سرودنت
باید خودم دوباره بچینم حروف را
روحالقدس! بیا نفسی شاعری کنیم
خورشید چشمهای امام رئوف را