شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

اُمّت واحده

خیرخواه توام از نور سخن می‌گویم
از هراسِ شب دیجور سخن می‌گویم

شب دیجور، شب دلهره و کابوس است
چقدر آه که در سینۀ ما محبوس است

ما همه آل رسولیم، نه از آل سعود
با خلیلیم نه با آتش کفر نمرود

من از این وصلۀ ناجور سخن می‌گویم
از هراسِ شب دیجور سخن می‌گویم

فتنه و آل سعودند که همزاد هم‌اند
تا پریشان شدن امت ما هم‌قسم‌اند

شب دیجور رسیده‌ست! بگو: بیدارم!
از مسلمان‌کشی شام و یمن بیزارم!

بسته شد رو به نسیم سحری پنجره‌ها
خشک شد بین سکوت من و تو حنجره‌ها

در سکوت من و تو آینه را آه گرفت
از بد حادثه در اول شب، ماه گرفت

به خداوندِ علی، اهل جدل نیست زبان
که چنان روز عیان است و چه حاجت به بیان

گوش من پر شده از زوزۀ سگ‌های نفاق
مرتدم من! نه به حکم تو، به فتوای نفاق

روح فریاد و جهاد است که تکفیر شده
با سکوت است که این ظلم فراگیر شده

قبلۀ اول ما در دل آتش تنهاست
صحن آن مسجدِ مظلوم، پر از زخمی‌هاست

خون پیغمبر اسلام به جوش آمده است
مصحف نور در آتش به خروش آمده است

کفر، راضی به همین گونه پریشانی‌هاست
خنده‌هایش به همین گونه مسلمانی‌هاست

گفتگو کن که به ترسیم رسالت برسیم
با سکوت آه بعید است به وحدت برسیم

از روایات صحیحی که رسیده‌ست بگو
از پیمبر که فقط رنج کشیده‌ست بگو

از پیمبر که به جز صدق و صفا هیچ نگفت
از پیمبر که به جز حرف خدا هیچ نگفت

آیه‌های لب پاکش همه قرآن باشد
دور از هرچه پریشانی و هذیان باشد

آبرو یافته انسانیت از آبرویش
امت واحده بوده‌ست همه آرزویش

خیرخواه توام از نور سخن می‌گویم
از شکست شب دیجور سخن می‌گویم

آخر این شب، شب دیجور سحر می‌گردد
...