شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

این‌ چه‌ خروشی‌ست‌؟

این‌ چه‌ خروشی‌ست‌؟ این‌ چه‌ معمّاست‌؟
در صدف‌ دل،‌ محشر عظماست‌

سوزِ چه‌ عشقی‌ست‌؟ شور به ‌پا کرد
زخمِ‌ چه‌ داغی‌ست‌؟ این‌ همه‌ زیباست‌!

«محتشم»‌ از دور، بانگ‌ برآورد:
باز چه‌ شوری‌ست‌؟ باز چه‌ غوغاست‌؟

عشق‌ مکرّر، گفت‌ به‌ آن‌ قوم‌:
تشنهٔ خنجر، حنجرهٔ‌ ماست‌

رأس‌ شهیدان‌، بر سر نیزه‌ست‌
دست‌ علمدار، بر لب‌ دریاست‌

این‌ که‌ پریشان‌، بر لب‌ گودال‌
مویه‌‌کنان‌ است‌، حضرت‌ زهرا‌ست‌...