شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

ای به بقیع آمده...

ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش

فرش رهت، بال ملَک کرده‌‏اند
ذرۀ تو، مِهر فَلک کرده‌‏اند

دیده فروبند ز ناسوتیان
تا نگری جلوۀ لاهوتیان

ترک خودی پیشه کن و خاک، شو
نیستی ار پاک، برو پاک شو

دل ببُر از زمزمۀ‏ خاکیان
تا شنوی نغمۀ‏ افلاکیان

چشم دل خویش اگر وا کنی
آن‌چه نبینند، تماشا کنی

این حرم خاص خداوندی است
طوف درش، مایۀ‏ خرسندی است

شرط حرم، مَحرمی و مُحرمی‌ست
مَحرم اگر نیستی، از مُجرمی‌ست

مَحرم و مُحرم ز یکی ریشه‏‌اند
در خور آن، مردم حق‌پیشه‏‌اند

سالک این راه، دلش پر غم است
بی ‏غم اگر آمده، نامحرم است

همدم غم، هم‌سخن درد باش
غم، محک مرد بوَد؛ مرد باش!