ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
فرش رهت، بال ملَک کردهاند
ذرۀ تو، مِهر فَلک کردهاند
دیده فروبند ز ناسوتیان
تا نگری جلوۀ لاهوتیان
ترک خودی پیشه کن و خاک، شو
نیستی ار پاک، برو پاک شو
دل ببُر از زمزمۀ خاکیان
تا شنوی نغمۀ افلاکیان
چشم دل خویش اگر وا کنی
آنچه نبینند، تماشا کنی
این حرم خاص خداوندی است
طوف درش، مایۀ خرسندی است
شرط حرم، مَحرمی و مُحرمیست
مَحرم اگر نیستی، از مُجرمیست
مَحرم و مُحرم ز یکی ریشهاند
در خور آن، مردم حقپیشهاند
سالک این راه، دلش پر غم است
بی غم اگر آمده، نامحرم است
همدم غم، همسخن درد باش
غم، محک مرد بوَد؛ مرد باش!