شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

باب الحوائج

از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از «اَبوا» به روی خلق، باب دیگری...

بال وا كن لحظه‌ای در زیر باران شهود
از فراز عرش می‌بارد سحاب دیگری

بوی پیراهن شنیدم، دیده بستم تا مگر
یوسف شعرم ببیند باز خواب دیگری

ای غزل! امشب به دریای مدیحش دل بزن
دارد این امواج، گوهرهای ناب دیگری

ما خدا را در جمال چارده تن دیده‌ایم
خوانده‌ام این حرف‌ها را در كتاب دیگری

جمله از شهر و دیار و آب و خاكی دیگرند
این یكی هم می‌رسد از خاك و آب دیگری

بوی احمد، بوی زهرا، بوی حیدر، بوی عشق
بشنوید از این چمن، عطر گلاب دیگری

حضرت خورشید هفتم، آن كه چشم روزگار
با وجود او ندارد انتخاب دیگری

شك ندارم جبرئیل امشب برای عرشیان
وصف او را می‌كند با آب و تاب دیگری

ماه كی بعد از نگاهش آفتابی می‌شود؟
می‌رود از شرم، شب‌ها در حجاب دیگری

شش كتابش را خدا آورد و امشب هم گشود
از كتاب معرفت، فصل‌الخطاب دیگری

یا نمی‌داند بلندای مقامش تا كجاست
یا ندارد منكرش حرف حساب دیگری...

یا بگو باب الحوائج یا بگو باب المراد
نام او حیف است بردن با خطاب دیگری