شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

با تشنگی بساز...

دلبستگى‌ست مادر هر ماتمى كه هست
مى‌‏زايد از تعلق ما، هر غمى كه هست

خود را ز واصلان ديار فنا شمار
تا بر دل تو سور شود ماتمى كه هست

با تشنگى بساز كه در زير آسمان
دل‌هاى آب كرده بُوَد، شبنمى كه هست

از خود رميده‌‏اى‌ست كه خود را نيافته‌ست
امروز در بساط جهان بى‌غمى كه هست

زخم تو بى‌نياز ز مرهم نمى‌‏شود
تا صرف ديگران نكنى مرهمى كه هست

آتش ز سنگ و لعل ز خارا گرفته‏‌اند
محكم بگير دامن كوه غمى كه هست

بر مهلت زمانۀ دون اعتماد نيست
چون صبح در خوشى به سر آور دمى كه هست

سالک اگر به دامن خود پاى بشكند
در دل كند مشاهده هر عالمى كه هست