شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بعثت دیگر

الا قرار دل و جانِ بی‌قرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟

کدام روز به شب می‌رسد که آمده باشی؟
کدام جمعه شود شنبه بر مدارِ ظهورت؟

خوش آن سپیده! که نور از خیام سبز تو گیرد
خوش آن سحر! که برآید به افتخار ظهورت

دعای عهد بخوانم در آرزوی قیامت
سرشک شوق فشانم به ره‌‌گذار ظهورت

بهار مبعث پیغمبری گرفت جهان را
شکوه دیگر بعثت بُوَد بهار ظهورت

گره‌گشای دو عالم، دعای من همه این است
که دست حق بگشاید گره ز کار ظهورت

ز قطره‌قطرۀ آن چشمه‌چشمه نور بجوشد
ز کوثری که برآید ز آبشار ظهورت

ز بس شکوفۀ رحمت بریزد از همه جانب
شکوفه‌زار شود خاک ره‌گذار ظهورت

خوش آن سحر! که نصارا گشوده چشم ببینند
بُوَد مسیح مقدّس، طلایه‌دار ظهورت

شرایطی‌ست در این انتظار و من که ندارم
دلم خوش است که هستم در انتظار ظهورت