شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بهار چیست؟

چه ابرها که خسیس‌اند و دشت خشکیده‌ست
و قرن‌هاست گلی در زمین نروییده‌ست

چگونه بی‌تو بخندد شکوفه وقت سحر
بساط خندۀ گل را غم تو برچیده‌ست

چه شوربخت و غم‌انگیز و دربه‌در خورشید
هزار و این همه مدت پی تو چرخیده‌ست

مگر دروغ‌تر از سررسیدها هم هست؟
که گفته که یکِ یک، بی‌تو معنی‌اش عید است؟

چقدر بی‌تو گرفته هوای فروردین
که از تنفس آن دشت یاس رنجیده‌ست

بهار بی‌تو همان لحظه‌های یخ زده‌ای‌ست
که در تمام جهان کوچه کوچه پیچیده‌ست

لباس سبز به تن دارد و دلش سرد است
بهار چیست؟ زمستان که سبز پوشیده‌ست