شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

توکلت علی الله

روی زمین نگذاشتی شب‌ها سر راحت
وقتی که دیدی مستمندی را سر راهت

در جمع مردم با تبسم می‌نشستی آه
اما نگفتی با کسی جز چاه از آهت

در بین نخلستان عرق می‌ریختی هر روز
تا شب کمی خرما و نان باشد به همراهت

رؤیای زیبایی برای هر یتیمی بود
بین خرابه نیمه‌شب‌ها چهرۀ ماهت

محراب کوفه شاهد راز و نیازت بود
مولای یا مولای نجوای سحرگاهت

هر چند طوفانی میان سینه‌ات جاری‌ست
آرامشی دارد توکلت علی اللّهت

شهری کمیلت می‌شود با هر فرازی از
یا نور و یا قدوس‌های گاه و بی‌گاهت

امروز هم دنیا به مردی چون تو محتاج است...