شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

تکرار کربلا

خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بی‌بال و بی‌پر آوردند

رهاتر از نفس صبح، با نسیم صبا
به سوی عرش پریدند و پر درآوردند...

هزار پنجره را رو به آه، وا کردند
هزار حنجره الله‌اکبر آوردند

دوباره تکه‌ای از خاک را نشان کردند
دوباره پیکر صدچاک و بی‌سر آوردند

برای این همه چشمان منتظر امروز
هزار دیدۀ در خون شناور آوردند

از آن همه نفس شعله‌ور ولی تنها
پلاک و چفیه و یک تکه دفتر آوردند

بهار نیست؛ ولی از کجا نمی‌دانم،
چگونه این همه یاس معطّر آوردند...

غبار آه نشسته‌ست بر در و دیوار
چقدر آینه یک‌بار دیگر آوردند

به روی شانه چنان استوار می‌رفتند
که اشک کوچه و بازار را درآوردند...

دوباره شهر، به تکرار کربلا برخاست
چه ازدحام عجیبی، مگر سر آوردند...