شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خنده‌هایت

🌷 برای دستی که به اشتباه بر ماشه لغزید
و برای دخترکی که عروسک خندانش به زمین برگشت...


رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را

هواپیمای تو در آن شب تاریک، آتش شد
و تو پروانه‌ای که باز کردی بال‌هایت را

عروسک‌ها رسیدند و تو را گریان صدا کردند
تو اما پشت لالایی شب بردی صدایت را

عزیزم! دشمن ما راه را بر آسمانت بست
نه این‌که من ندیدم خنده‌های آشنایت را

نشستم پشت مانیتور و تو از چشم من رفتی
و روی صفحۀ رادار دیدم ردپایت را

من از دیروز رخت جنگ پوشیدم‌ به عشق تو
که تا امروز و فردا داشته باشم هوایت را

خدا می‌داند این شب‌ها نمی‌خوابم، نمی‌دانم...
- خدای من! چه باید کرد بغضی بی‌نهایت را... -

عزیز من! فدای دست‌های کوچکت! هرگز
ز تن بیرون نمی‌آرم سیاهی عزایت را

عزیزم! دخترم! من دختری دارم شبیه تو
که می‌بینم میان خنده‌هایش خنده‌هایت را