شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

دریای رحمت

خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بی‌قرارش تو باشی

خوشا آن‌که تنها تو را دوست دارد
چه خوش‌تر اگر دوستدارش تو باشی

ز بیداد پاییز هم غم ندارد
هر آن دل که باغ و بهارش تو باشی

خوشا آن گدایی که تنهای تنها
کناری نشیند، کنارش تو باشی...

بر آن محتضر می‌برم رشک هر شب
که شمع شب احتضارش تو باشی...

خوشا آن‌که یک عمر پروانه‌ات شد
که یک لحظه شمع مزارش تو باشی...

شعاری به پیشانی خود نوشتم
خوشا آن‌که تنها شعارش تو باشی

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم...


چه غم گر گنه‌کار و نامه‌سیاهم
علی بن موسی الرضا داد راهم

امام رئوفی که عالم فدایش
کرم کرد و داد از عنایت پناهم...

سراپا شدم غرق دریای رحمت
نگویید دیگر که غرق گناهم

همه روی گردانده بودند از من
رضا کرد با چشم رحمت نگاهم...

به جز دامن آل عصمت نگیرم
به غیر از رضای رضا را نخواهم

چو می‌خواست راهم دهد از کرامت
عطا کرد، سوز دل و اشک و آهم

اگر خوار بودم، اگر پست بودم
رضا داد قدرم، رضا داد جاهم...

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم...