دستی که...

دستی که...

هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دل‌سپرده را قطع کنید
من لب نزدم به آب اما باشد
دستی که به آب خورده را قطع کنید

پایگاه اشعار مناسب اجرا در هیأت

مهدی مردانی

حضرت عباس علیه‌السلام

رباعی

تاسوعا

پشت پردۀ ملکوت

مفعول مفاعیل مفاعیلن فع (رباعی)

السلام علیکم

خبر داری که با این دل، دل عاشق چه‌ها کردی؟
میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی

رضا خورشیدی‌فرد

سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند

میلاد عرفان‌پور

کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان
بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان

مهدی جهاندار

پیِ خورشید، شب تا صبح، در سوزِ مِه و باران
به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران

میثم داودی

دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز

امام خامنه‌ای

فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد

نغمه مستشارنظامی

ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی

ابوسعید ابوالخیر

جاده مانده‌ست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده

سعید بیابانکی

هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست

سیدمحمدعلی ریاضی‌یزدی

دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند

محمدجواد غفورزاده

دارد دل و دین می‌برد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی

سیدحمیدرضا برقعی

از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز

هادی فردوسی

دستی که...

خبر داری که با این دل، دل عاشق چه‌ها کردی؟ میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی

سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند

کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان

پیِ خورشید، شب تا صبح، در سوزِ مِه و باران به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران

دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز

فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد

ای آنکه دوای دردمندان دانی راز دل زار مستمندان دانی

جاده مانده‌ست و من و اين سر باقى مانده رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده

هر کسی را به سر هوایی هست رو به سویی و دل به جایی هست

دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند به خود بیایی و از دیگران جدات كنند

دارد دل و دین می‌برد از شهر شمیمی افتاده نخ چادر او دست نسیمی

از زخم شناسنامه دارند هنوز در مسجد خون اقامه دارند هنوز

خبر داری که با این دل، دل عاشق چه‌ها کردی؟
میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی

سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند

کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان
بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان

پیِ خورشید، شب تا صبح، در سوزِ مِه و باران
به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران

دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز

فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد

ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی

جاده مانده‌ست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده

هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست

دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند

دارد دل و دین می‌برد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی

از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز