شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

دو امانت

نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت
برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت
نخواست اجر رسالت ولی دو گوهر پاک
میان ما دو امانت به یادگار گذاشت

دو گوهری که عزیزند چون نبوت او
یکی کتاب خدا و یکی‌ست عترت او

از این دو، مقصد و مقصود او هدایت بود
همه هدایت او نیز در ولایت بود
مودتی که ز ما خواست بر ذوی القربی
از او به ما کرم و عزت و عنایت بود

خطاب کرد که این هر دو اعتبارِ هم‌اند
هماره تا ابد الدهر در کنار هم‌اند

به حق که این دو همانند نور و خورشیدند
که از نخست به قلب بشر درخشیدند
چهارده سده بگذشته هم‌چنان شب و روز
ز هم جدا نشدند و فروغ بخشیدند

چنان که نور و چراغ‌اند لازم و ملزوم
یکی‌ست مکتب قرآن و چارده معصوم..

سوای قرآن، مؤمن فنا بُوَد دینش
بدون عترت هرکس خطاست آیینش
کسی که گفت کتاب خداست ما را بس
کند هماره خدا و کتاب نفرینش

به آیه آیۀ قرآن قسم، بُوَد معلوم
که دین شیعه کتاب است و چارده معصوم

چهارده مه تابنده، چارده اختر
چهارده صدف نور، چارده گوهر
چهارده یم توفنده، چارده کشتی
چهارده ره روشن، چارده رهبر

چهارده ولی و چارده مسیحا دم
که هم مؤیِد هم بوده، هم مؤیَد هم

هزار حیف که امت ره وفا بستند
پس از رسول خدا عهد خویش بشکستند
هنوز جسم حبیب خدا نرفته به خاک
به دشمنان خدا دسته دسته پیوستند

به بیت فاطمۀ او هجوم آوردند
به جای گل همه هیزم برای او بردند

مدینه دستخوش فتنه‌ای عجیب شده‌ست
بهشت وحی محیط غم حبیب شده‌ست
کجا روم؟ به که گویم؟ چگونه شرح دهم؟
علی که بود وصی نبی غریب شده‌ست

سقیفه گشته به پا و غدیر رفته زِ یاد
چه خوب اجر نبی داده شد، زهی بیداد!..

چه روی داد که بستید دست مولا را؟
رها ز بند نمودید دیو دنیا را؟
چرا رسول خدا را ز کینه آزردید؟
چرا به بیت ولایت زدید زهرا را؟

طریق دوستی و شیوۀ وفا این بود؟
جواب آن همه احسان مصطفی این بود؟

عدو به آتش اگر جنت الولا را سوخت
شراره‌اش حرم‌اللهِ کربلا را سوخت
نسوخت چادر دخت حسین را تنها
پَرِ ملائکه و قلب انبیا را سوخت

بُوَد به قلب زمان‌ها فرود آن آتش
بلند تا صفِ حشر است دود آن آتش

قسم به فاطمه و باب و شوی و دو پسرش
که هرچه آمده اسلام تا کنون به سرش
خلافِ خلق، همان اختلافِ اول بود
که شد جدا ره امت ز خط راهبرش

هماره «میثم» طیِ رهِ کُمیت کند
به نظمِ تازه، حمایت ز اهل‌بیت کند