شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

رازهای سر به مُهر

شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز و هر جا زندگی‌هایی بنا کردی

شهادت قاب عکسی روی دیوار اتاقت بود
همان که هر سحر با خنده‌هایش گریه‌ها کردی

عبادت در عبادت در عبادت بندگی بودی
اگر گاهی کتابت بسته شد، سجاده وا کردی

دلت می‌خواست جنگیدن کنار حاج قاسم را
ولی در دفترت ماندی و دِینت را ادا کردی

شهادت گم نخواهد کرد سنگرهای عاشق را
به این امّید عمری، عشق‌بازی در خفا کردی

تمام روزهایت رازهای سر به مهری بود
تو با خون خودت آن رازها را بر ملا کردی..

سرِ تنهایی‌ات را کوه بر دامن گرفت آخر
کجا این قدر غربت در مسیرت دست و پا کردی؟..