شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

شکیبایی

کسی این‌گونه شیدایی نکرده‌ست
شبیه من شکیبایی نکرده‌ست
در این چشم‌انتظاری، لحظه‌ای هم
دلم احساس تنهایی نکرده‌ست

ندارم تاب دیر و زودها را
ندارم طاقت بدرودها را
بیا، تا بعد از این مردم نگویند
رها کرده‌ست باران، رودها را

رسیدم تا هوای جمکرانت
نشستم گوشه‌‌ای از آستانت
شبیه بوریایی فرش کردم
دلم را زیر پای زائرانت

من و خورشیدی از تابیدن تو
و شوق لحظه‌ای خندیدن تو
نگاهم را پر از آیینه کرده‌ست
هوای جمکران و دیدن تو

نشسته در غبار، آیینه بی‌تو
به کنج انتظار، آیینه بی‌تو
دلم را ذرّه‌ای روشن نکرده‌ست
تماشای هزار آیینه بی‌تو

کسی جز یاد تو با من نمانده‌ست
گلی در ذهن این گلشن نمانده‌ست
به غیر از آفتاب انتظارت
چراغی در دلم روشن نمانده‌ست

از این آدینه تا فصل قیامت
صبوری، پایمردی، استقامت
به باغ خرّم چشم‌انتظاری
دلم، سرو است؛ سروی راست‌قامت

دلم، تنهاترین مرد است مولا!
اگر چه بی‌تو دل‌سرد است مولا!
تحمّل می‌کند زخم زبان را
دل من شیعۀ درد است مولا!

چقدر از مهربانی بی‌نصیب است
برایش عشق، احساسی عجیب است
چقدر امروز انسان معاصر
بدون «یا اباصالح» غریب است