مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
آفتاب از خانهاش بیرون نمیآید چرا؟
شرم دارد گوییا از این چنین فردا شدن
با حسین این چند ساعت رهسپردن ساده نیست
جرئتی میخواهد آخر، روز عاشورا شدن
چشمههایی از دل شب گرم جوش و پویشاند
چند منزل راه مانده تا خود دریا شدن
در دل تاریخ سرّی بود از عهد قدیم
در چنین روزی قراری داشت تا افشا شدن
::
الغرض آنان که این صبح مشجر دیدهاند
صحنۀ روز قیامت را مصور دیدهاند
دشت گویا شب نخوابیدهست و در کابوس تلخ
هرچه سنگ و چوب، خواب صبح محشر دیدهاند
دشمنان چون برگ لرزانند بر شاخ درخت
چونکه در یک جنگ، هفتاد و دو لشکر دیدهاند
یک طرف عباس در رزم است و در سمتی حسین
وای بر قومی که در یک صف، دو حیدر دیدهاند
ظهر عاشورا به چشم خود همه اهل حرم
برگ قرآن در میان دشت پرپر دیدهاند
ساکن دیر بحیرا کو که امشب راهبان
در سر خونین علامات پیمبر دیدهاند