شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

صد و هفتاد و پنج چشم به راه

پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دست‌بسته، شکسته، زنده‌به‌گور
زیر آوار غصه‌ها مدفون
از نگاهی همیشه عاشق دور

بی تو سی‌سال خانه ساکت بود
بی تو سی‌سال، بی‌نفس بودم
مثل مرغی شکسته‌دل، تنها
همۀ عمر در قفس بودم

دست و بالت اگر چه باز نبود
دست و دل‌ باز و مهربان بودی
خنده‌ات خانه را صفا می‌داد
در سفر هم به فکرمان بودی

تو نبودی که دخترت می‌رفت
بغض‌کرده به خانۀ بختش
آمدی، بغض کهنه‌اش ترکید
بار دیگر سیاه شد رختش

صد و هفتاد و پنج مادر پیر
صد و هفتاد و پنج چشم به راه
صد و هفتاد و پنج دل چون من
صد و هفتاد و پنج رخت سیاه

صد و هفتاد و پنج همسنگر
از دل خاک سر بر آوردند
یاد دریادلان بی‌دل را
بار دیگر به کشور آوردند