شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عطر محمدی

تابید بر زمین
نوری از آسمان
عطر محمدی
پیچید در جهان

با صد سبد بهار
آمد به سوی ما
با یک پیام سبز
پیغمبر خدا

لبخند زد به روز
خورشید دیده شد
لبخند زد به شب
ماه آفریده شد

گل با محبتش
از خاک سر کشید
پروانه جان گرفت
از پیله پر کشید

دست سخاوتش
آموزگار باغ
او بود خوش‌زبان
با سار، با کلاغ

می‌کرد او سلام
بر پیر و بر جوان
بی‌تابِ دیدنش
همواره کودکان

دارد همیشه از
احوال ما خبر
او مهربان‌تر است
از مادر و پدر

ای کاش هر کجا
در کار و گفتگو
سرمشق ما شود
رفتارِ خوب او