شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

غروب محرم

دنیای بی ‌نگاه تو تاریک و مبهم است
بی‌تو تمام زندگی ما جهنم است!

ای آفتاب سیصد و چندین قمر! بگو
تا جنگ بدر دیگرتان چند تا کم است؟

نور تو خامُشیِ همه اعتراض‌هاست
این راز سجده‌های ملائک به آدم است

با پنجه‌های ظلم  به روی گلوی عدل
دیگر بهار آمدن تو مسلّم است

صبح طلوع جمعه دلم آفتابی است
اما غروب مثل غروبِ محرّم است!