باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد
تا که کند سیر، مقامات را
مدح کند، مادر سادات را
گر، نه مدد از نظرِ وی رسد
خامه به طوف حرمش کی رسد؟
اختر تابندۀ بُرج شرف
گوهر رخشندۀ دُرج شرف
مایۀ فخریۀ خیرالبشر
دوستی و دشمنیاش، خیر و شر...
روح نُبی، جان نبی، ذات دین
کشته شده بر سرِ اثبات دین...
در شرف و عفاف، الگو تویی
به بانوان، بزرگ بانو تویی...
بود به دستور خدای اَحد
که مصطفی به دست تو، بوسه زد...
حُب تو، شیرازۀ اُمّ الکتاب
سایهنشینِ مِهر تو، آفتاب
مقدم تو داده به خاک، اعتبار
فرش کند از تو به عرش، افتخار...
در صف محشر، چو رسد گام تو
محشر دیگر شود از نام تو
به وقت غم ذکر امامان، همه
فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه
دامن تو، حسین، میپرورَد
آنکه دل از خدای خود میبرَد...
خانۀ تو گلبُن عشق و عفاف
به گِرد آن کعبه بوَد در طواف
صبر تو را نداشت ایوب، هم
اشک تو را نریخت یعقوب، هم
عبادت و خدمت تو، متصل
دستۀ دستاس ز دستت خجل
چشم ملَک، محو نماز شبت
گوش فلک، به نغمۀ یا رَبت