شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

قصۀ زلف تو

لب ما و قصۀ زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترّحمی! چه عنایتی!

به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام!
و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!

به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری
به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی!

«بلغ‌العُلی به کمالِ» تو، «کشف‌الدُجی به جمال» تو
به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی..

زد اگر کسی در خانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات
که به جستجوی نشانه‌ات، ز سحر شنیده بشارتی..