شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

لحظۀ آخر

تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد

گنجایشت در سینۀ این خاک‌‏ها نیست
باید تو را دستان پیغمبر بگیرد

هرکس مزار مادرش را آرزو کرد
باید سراغش را از این دختر بگیرد

بانو، رهایی را نمی‏‌خواهم که ننگ است
بی‌‏جذبۀ مهرت کبوتر پر بگیرد

قلب مرا از سینه‌‏ام بردار، نگذار
دار و ندارم را کس دیگر بگیرد

دلواپس، اما دلخوشم، شاید که دستت
دست مرا هم لحظۀ آخر بگیرد