شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مسیح من!

زمین، به زمزمه می‌آید، همان شبی که تو می‌آیی
همان شب آمنه می‌بیند، درون چشم تو دنیایی

ستاره‌ای بدرخشید و رسید و ماهِ دل ما شد
چه سرنوشت دل‌انگیزی، چه عاشقانۀ زیبایی

همین که آمده‌ای از راه، حجاز، محو تو شد، ای ماه!
یتیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی!

سلام ماه بنی‌هاشم! سلام بر تو ابوالقاسم!
دل از نگاه تو شد مُحرم، چه حج محشر و گیرایی

چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب
که شد یقین به دل راهب، همان ستودۀ عیسایی

به هیچ آینه، جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر
شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی

به دختران نهان در گِل، بیا محمدِ نازک‌دل!
ببار تا که شود نازل، به قلب پاک تو، زهرایی

به آرزوی نگین تو، درآمده‌ست به دین تو
مسیح من! به کمین تو، نشسته است یهودایی

قسم به لیل و به گیسویت، به ذکر یاحق و یاهویت
به آیه‌ آیۀ ابرویت، به آن دو چشم تماشایی

در این هزارۀ ظلمانی، میان این همه حیرانی
برای این شب طوفانی، بخوان از آن دل دریایی!

از او که خال تو را دارد، که نام و حال تو را دارد
به شانه‌، شال تو را دارد، می‌آید او و تو می‌آیی

بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من
طنین یک صلواتم من، به شوق این همه زیبایی