شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مهربانی نگاهش

کیسه‌های نان و خرما خواب راحت می‌کنند
دست‌های پینه‌دارش استراحت می‌کنند

نخل‌ها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم از دستِ عدالت‌های او راحت شدند

ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی‌ست
شمع بیت‌المال را روشن کنید، او رفتنی‌ست...

مهربانی نگاهش حیف مشکل‌ساز بود!
رو به مسکین‌ها درِ دارالخلافه باز بود...

سادگی سفره‌اش خاری به چشم شهر بود
مرتضی با زرق و برق زندگی‌شان قهر بود...

جُرم سنگینی‌ست، بر لب خنده را برجسته کرد
چاه‌ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد

جُرم سنگینی‌ست، تیغ ذوالفقاری داشتن
زخم‌ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن

جُرم سنگینی‌ست، از غم کوله‌باری داشتن
مثل پیغمبر عبایِ وصله‌داری داشتن

جُرم سنگینی‌ست، بر تقدیر حق راضی شدن
با یتیمان روزهای گرم هم‌بازی شدن

جُرم سنگینی‌ست، جای زر، مقدّر خواستن
در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن

جُرم سنگینی‌ست، در دل عشق زهرا داشتن
سال‌ها در سینه داغ کهنه‌ای را داشتن

هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود
تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود

پشت در، آیینه‌اش را سنگ غافل‌گیر کرد
زخم بازویی، امیرالمؤمنین را پیر کرد...